دور جزیره قشم با دوچرخه
قرار است در سفری شش روزه به مقصد بزرگترین جزیره ایرانی خلیج فارس، دور تا دور قشم را با دوچرخه رکاب بزنم. قراره دورش بگردم… دور قشنگیهاش و مردمان نازنینش… جنوبیهای خونگرم و با صفای جزیره.
تجربه دوچرخه سواری در جزایر جنوبی
وقتی بر روی زین دوچرخه مینشینی و پا به رکاب جادهها میشوی، دیدنیها و لمسکردنیها زیاد میشوند. تلاش میکنم آنچه از شش روز سفر و ۳۹۱ کیلومتر زندگی با مردمان بزرگترین خشکی دریای پارس تجربه کردم را برایتان بنویسم.
خرید دوچرخه با هدف سفر و ایرانگردی
از روز اولی که با مشورت شادی گنجی، امیر یکتا، مینا و احسان، عدالت عابدینی و «وسوسههای رکابزن کوهستان» تصمیم به خرید دوچرخه و وسایل جانبی آن گرفتم، هدفم لمس وجب به وجب این خاک بود و پیداکردن فرصت بیشتر برای بهتر دیدن و زندگی با مردم جامعه میزبان.
از آنجایی که پیش از این، چندین بار به این خطه زیبا سفر کرده بودم و بیشتر جاذبههای طبیعی جزیره قشم را دیده بودم، هدفم در این سفر دیدن ناشناختهها و آشنایی با لایههای دیگر جزیره قشم بود.
حمل دوچرخه با قطار بندرعباس به مقصد قشم!
برنامه سفر به این ترتیب است که از تهران با قطار راهی بندرعباس شوم و از آنجا رکابزدن را شروع کنم. روز قبل از سفر، دوچرخه را تحویل انبار توشه ایستگاه راهآهن تهران میدهم و فردای آن روز خورجین به دست به درون کوپه خود میخزم. بعد از سالها سفر گروهی، این دفعه سفر تکنفره خود را شروع میکنم. حس تازهای است. البته این سفر هم، به نوعی گروهی است ولی گروه ما با فاصله زمانی و مکانی به هم میپیوندند!
برنامهریزی سفر دور جزیره قشم را از ماهها قبل انجام دادهایم. تیم ۶ نفره ما هر کدام به شکلی متفاوت خود را به جزیره میرسانند. سه نفر با هواپیما، دو نفر با اتوبوس و یک نفر با قطار! زمانبندی حضور نفرات و حتی نقطه شروع و پایان حرکت هم متفاوت است اما نکته مثبت این است که در دو روز به یادماندنی قرار است همه با هم بخشی از جزیره را رکاب بزنیم.
پرنده نگری شهری در بندرعباس!
از راهآهن بندرعباس برای انجام ماموریتی که از طرف همسفران بر عهدهام گذاشته شده است، به سمت پلیس راه سیرجان راهی میشوم. همین تغییر مسیر باعث شد مسافتی در حدود ۵۰کیلومتر را رکاب بزنم و البته ۴۰ کیلومتر هم کامیونسواری کردم یا به قول اهالی سفر هیچهایک کردم!
حضور فلامینگوها در حومه شهر بندرعباس بسیار جالب و در عین حال عجیب بود! البته علت این آرامش پرندگان در حین عکاسی برایم مشخص شد؛ زمانی که مامورین امنیت سپاه مانع ادامه عکاسی شدند!
اولین تجربه سایکلتوریسم
در حال تجربه اولین برنامه سایکلتوریسم هستم که در یک برنامه چند روزه شکل میگیرد.جذابیت بزرگ سایکلتوریسم برای من این است که هر نگاه کنجکاو و مشتاق، میشود یک جاذبهی سفر، یک گفتگوی شیرین و یک دوستی تازه.
ورود به جزیره و شروع حرکت از شهر قشم
با رسیدن به اسکله شهید رجایی، بلیط اتوبوس دریای میخرم و بعد از مذاکره با ناخدای قایق، مبلغی برای حمل دوچرخه پرداخت میکنم و همراه با مَرکَب خود، بر روی آبی نیلگون خلیج فارس به سمت جزیره راهی میشوم. قرار نیست در شهر بمانم! طبق معمول سفرها به سرعت از شهر و بازارهای قشم فاصله میگیرم و در جادهی جنوبی جزیره، به سمت زیارتگاه شاه شهیدانِ اسکله رمچاه راهی میشوم.
نزدیک غروب است و من تازه به حوالی غار خُربس رسیدهام. نزدیکترین روستا به غار خربس، روستای رمچاه است و تا روستای بعدی یعنی «بُرکَه خلف» حدود ۱۰ کیلومتر فاصله دارم. با توجه به تاریکی هوا و نبود نور در جاده جنوبی جزیره، تصمیم میگیرم از جاده اصلی جدا شده به سمت روستای رمچاه بروم. فاصله روستای رمچاه از جاده ساحلی جنوبی حدود ۴ کیلومتر است.
رمچاه روستای بزرگی است که در آن دو مسجد وجود دارد و این خبر خوبی برای من و دوچرخهام است. با کسب اجازه از خادم یکی از آنها، شب را در حیاط مسجد چادر میزنم. با دو تن از جوانان روستا که حضور من در آنجا حسابی کنجکاوشان کرده، هم صحبت میشوم و شبنشینی کوتاهی برپا میکنیم. از زندگی و کسب و کارشان میپرسم.
یکی از آنها دانشجوست و در بندر جاسک تحصیل میکند و دیگری به تجارت مشغول است و از خارج جنس وارد میکند. سطح بالای اطلاعات جوانان روستا و بهروز بودنشان برایم جالب است. اولین شب سفر را در هوای مطبوع جزیره به صبح میرسانم؛ یک خواب راحت و دلچسب.
صنایع دستی قشم و زنان توانمند برکه خلف
صبح زود بیدار میشوم. اعضای دیگر گروه تا غروب امروز به جزیره میرسند. به اندازه کافی فرصت دارم به همین دلیل یک بار دیگر برای تماشای درهی ستارهها راهی میشوم. روستای برکه خلف میزبان دره ستارگان قشم است.
با ورود به روستا، فروشگاه صنایع دستی که با همت زنان روستا برپا شده است توجهم را جلب میکند. زنان توانا و هنرمندی که یادگارهای زیبایی میسازند و میفروشند. یک شرکت تعاونی برپا کردهاند و بدون حضور مردان، آن را مدیریت میکنند. بر همت بلند بانوان سرزمینم درود میفرستم و برای احترام به هنر دستانشان، با وجود کمبود جا در خورجین دوچرخه، چند یادگاری از این نمایشگاه هنری را به نیت سوغاتیدادن میخرم.
پس از دیدن دره ستارگان، به شوق خوردن غذای محلی در برکهخلف میهمان خانهای باصفا میشوم. دو نوع غذای دریایی و با حجم زیاد که حداقل خوراک سه نفر بود، فقط برای من تنها تدارک دیده شده است. خرما و چای، این ضیافت را کامل میکند.
دیدار هنگام غروب در بندر لافت
در حال خروج از شیبدراز هستم که از ورود آخرین نفر از گروه دوچرخهسواری به جزیره باخبر میشوم. قرار میگذاریم که در لافت یکدیگر را ببینیم. حال من باید به سمت شمال جزیره تغییر مسیر دهم. راه طولانی در پیش دارم اما شوق دیدار دوستان انرژی میدهد.
با رسیدن به لافت، بالاخره گروه تکمیل میشود و دوستان و همسفران قدیمی را میبینم: امیر یکتا، پرویز شجاعی پارسا، مهدی گنجی، علی باقری و اکرم ناصری. غروب لافت واقعا دیدنی است و دقایق آرامش همزمان با تماشای غروب خورشید بر پهنه دریای پارس، بهترین پاداش برای امروز است.
پرنده نگری در جنگل حرای اسکله سهیلی قشم
با خروج از لافت، قشم چهره متفاوتی از خود را نمایش میدهد؛ بیابانی با کمترین پوشش گیاهی. از لافت تا روستای گَوَرزین هیچ روستایی نیست و هیچ اثری از آبادانی دیده نمیشود. تنها تاسیسات گاز گورزین است که به چشم میخورد.
روستای گورزین به شکل عجیبی منظم و نوساز است. بافت این روستا با سایر روستاهای جزیره متفاوت است و کاملا جدید به نظر میرسد. با کمی پرس و جو متوجه میشوم که این روستا در زلزلهای که سالها پیش جزیره قشم را لرزانده، کاملا تخریب شده است. چیزی که اکنون میبینیم روستایی جدید است.
به «سهیلی» میرسیم و تابلو جنگل حراء توجهمان را جلب میکند. بندر سهیلی یکی از نقاط دسترسی به جنگلهای حرا است و امکانات خوبی برای بازدید گردشگران در این بندر فراهم شده است.
خوششانس هستیم و مسافر قایقی میشویم که جاشوی آن یک فرد علاقمند به پرندگان و محیط زیست است و اطلاعات خوبی در اختیار ما قرار میدهد. او به خوبی ارزش پرندگان را میداند و میداند که حفظ طبیعت و امنیت پرندگان جزیره، به معنی استمرار معاشش خواهد بود. گردشگری پایدار همینگونه شکل میگیرد.
قایقسواری در میان جنگلهای حرای قشم همراه با آرامش و هیاهوی پرندگان، سهم ما از حضور در بندر سهیلی است و سرخوش از استفاده از آخرین دقایق نور خورشید، راه را به سمت غربیترین نقطه جزیره ادامه میدهیم.
خانه ناخدا امینی روستای طبل
به سمت روستای «طَبل» روانه میشویم. طبل روستایی است که به خوبی با پروژه ژئوپارک همراه شده و در آن خانههای محلی و امکانات گردشگری مناسبی پیدا میشود. یکی از دوستان محیط زیستی که سالها در این منطقه برای حفاظت جنگلهای حراء فعالیت میکرد، نشانی ناخدا امینی را داده بود که به سراغش بروم.
با اولین سوال از اهالی روستای طبل، خانهاش را پیدا میکنیم و چند دقیقه بعد، مردی میانسال و خوشرو با دشداشهای سفید و تمیز مرا در آغوش میگیرد. اگر چه اولین دیدارمان است اما من مهمان هستم و عزیز و حسابی تحویل گرفته میشوم.
ناخدا امینی در بومگردی خود ۵ تا ۶ اتاق مجزا برای گردشگران آماده کرده و همه چیز تمیز و حساب شده است. شام امشب خانهی ناخدا امینی، کوکوی ماهی است و در هنگام شام هم صحبتی با ناخدا، طعم غذا را دلچسبتر از همیشه میکند.
جزیره قشم، تنها ژئوپارک خاورمیانه
پس از روستای طبل، وارد محدوده اصلی ژئوپارک قشم میشویم. قشم تنها ژئوپارک خاورمیان است که یک بار در خطر خروج از لیست جهانی ژئوپارکهای یونسکو قرار گرفت اما خوشبختانه توانستیم آن را در این لیست حفظ کنیم.
با عبور از روستای دوربِنی، به روستای تاریخی گوران میرسیم. اسکله گوران پیشینهای طولانی دارد و زمانی بندر گوران، بندری فعال بوده است. روستای گوران با سد تاریخی آن معروف است اما امروز خبری از آن سد تاریخی نیست و در محل سد قدیمی، دیواره بتونی سد جدید احداث شده است.
در طول مسیر بعد از گورزین به سمت غرب، تعداد زیادی قبرستان قدیمی، آب انبار و ساختمانهای متروکه وجود دارد که در کنار شکل زیبای کوههای جزیره به چشم میخورند.
پرندهنگری در کارگاه لنجسازی گوران قشم
این سفر برای من یک تور پرندهنگری کامل است! پرندگان زیبای جزیره قشم هر چند دقیقه یک بار متوقفم میکنند و من هر بار از دیدن این همه زیبایی سر شوق میآیم. به جز جنگلهای حرا، در قبرستان کشتیها و کارگاههای تعمیر و ساخت کشتی و لنج، بیشترین تجمع پرندگان کنارآبزی را داریم.
با رسیدن به روستای گوران، کارگاههای سنتی لنجسازی توجهم را جلب میکند چرا که به تازگی صنعت ساخت لنج ایرانیان در فهرست آثار ناملموس یونسکو به ثبت رسیده است. (لیست آثار ثبتی یونسکو ایران در سال ۲۰۱۱)
سراغ سد تاریخی گوران را میگیرم که قدمت آن به دوران هخامنشی نسبت داده میشود. اما با ورود به روستا متوجه میشوم فقط نامی باقیمانده و بنای فعلی کاملا تازه و از جنس سیمان است!
میهمان خانهای در روستای دولاب
گشت و گذار در گوران و پس از آن تنگ چاهکوه، ما را به دنبال جرعهای آب به بندر دولاب میکشاند. اما در جزیره اگر شما درخواست یک لیوان آب بکنی، حداقل یک عصرانه ساده برایت فراهم میکنند! یک بار دیگر سرخوش از این مهماننوازی قشمیها میشویم، با خانواده میزبان خود در روستای دولاب عکسی به یادگار میگیریم و به راه ادامه میدهیم.
روستای باسعیدو در نقطه صفر مرزی جزیره!
دیدن نقشه بزرگ ایران بر روی دیوار مدرسهای در روستای چاهو غربی برایم بسیار جالب و انرژیبخش است. در هر توقف و دیدار، نگاه کنجکاو کودکان جزیره همراه ماست و با همین نگاه از تنگه چاهکوه بدرقهمان میکنند و ما به سمت خلوتترین قسمت جزیره رکاب میزنیم؛ منتهیالیه غرب جزیره قشم یعنی روستای باسعیدو.
باسعیدو! این نام همیشه برام جالب بود و در سفرهای قبلی به قشم هم یک کشش ناخواسته به این روستا داشتم اما هیچگاه فرصت دیدار آن فراهم نشده بود.
ورود به باسعیدو همزمان میشود با استقبال دهیار باسعیدو و خانواده گرم و صمیمیاش از گروه دوچرخهسواری! از این مهماننوازی آنها و این که منتظر ورود ما بودند جا میخوریم. گویا چند نفر از اهالی روستا ما را در راه دیده و خبر آورده بودند.
شادی تمام وجود ما را فرا میگیرد؛ از این که در غربیترین نقطه خاکجزیره که منطقه مرزی محسوب میشود حتی ذرهای احساس غربت نمیکنیم. این جا همچنان ایران است.
و چه عجیب که ما همچنان مرگ را برای دیگران میخواهیم؟!
یکه و تنها به سمت ساحل بکر در جنوب جزیره قشم
با خروج از باسعیدو همسفران و همرکابان از من جدا میشوند و راه بازگشت در پیش میگیرند. باز تنها هستم و این بار راهی جنوب جزیره و روستای کانی میشوم.
جاده جنوب غربی، مسیر تورهای طبیعتگردی است. این گروهها برای دیدن تنگه چاهکوه و غار نمکدان راهی این سمت جزیره میشوند. اعتراف میکنم که بعد از باسعیدو، دومین انگیزه اصلی این سفر رکابزنی در همین جاده دورافتاده بود! لذت دوچرخهسواری در میان جاذبههای متنوع زمینشناسی، قابل توصیف نیست و من غرق در این حال خوب، به آبی زلال و بیپایان پارس میرسم.
این جا میهمانی تندیس هاست و قشم، جزیره تندیس هاست.
من تمام میشوم در این لحظه که جاده به دریا میریزد!
لختی آرامش در ساحلی که هیچ دلم نمیخواست از آن جدا شوم. به خودم که میآیم، متوجه میشوم زمان زیادی گذشته است و خورشید هم به زودی خواهد رفت. راه، ناهموار و من هم، تنها و کمتجربه.
سکوتِ اینجا، کرکننده است. گیج و متوهم شدهام! به هر طرف که نگاه میکنم گویی کسی با من حرف میزند.
شما هم مجسمه ابولهول رو کنار دریای پارس میبینید؟
تنها همین چند شتر، موجودات زندهای هستند که در جاده میبینم و هنوز اضطرابی با من همراه است.
دیدار اتفاقی رفقای تهرانی در سلخ قشم
به روستای «سَلَخ» میرسم. اولین ماشینی که از کنارم عبور میکند کمی جلوتر میایستد. باورم نمیشود! مرضیه و احسان، دو دوست قدیمی از آن پیاده میشوند. دوچرخه را سوار ماشین میکنیم و راهی شیبدراز میشویم. در این شب به یادماندنی در ساحل شیب دراز کمپ برپا میکنیم.
در روز پایانی سفر و در راه بازگشت به شهر قشم، تصمیم میگیرم مسیر را به سمت شمال جزیره و درگهان تغییر دهم. دستاورد این تغییر مسیر، تماشای شاهکار مردم قشم و مسافران جزیره بود در ساخت جلوهای زشت برای طبیعت!
کرکسهای مصری در این بهشت زباله، ضیافتی برایشان برپا شده بود. این نما را با آنچه در فاصله ۱۰۰ کیلومتری از درگهان و ساحل خلوت جنوبی دیده بودم، مقایسه میکنم و شرمنده جزیره زیبای قشم میشوم.
تحویل دوچرخه به قسمت بار قطار بندرعباس تهران
یک بار دیگر سوار بر اتوبوس دریایی میشوم و با بدرود جزیره زیبای قشم، خیلی زود خودم را به ایستگاه راهآهن بندرعباس میرسانم. تاظهر وقت دارم که دوچرخه را به قسمت بار برسانم. دو ساعت بعد خودم سوار قطار میشوم و صبح روز بعد تهران هستم.
باید خیلی زود خودم را به خانه و سرکار میرساندم. به همین دلیل تحویلگرفتن دوچرخه را به فردا موکول میکنم و بدین ترتیب به پایان تجربهای به یادماندنی میرسم.
خیلی جذاب وخوب بودسپاس
ممنونم از حضورتون
چه تجربه جذابی
سپاس از لطفتون