سفر به مناطق زلزله زده آذربایجان
گزارش انتقال کمکهای مالی کوهنوردان و وبلاگنویسان به ورزقان
مجموع کمک های مالی جمع آوری شده از طریق فراخوان کوهنوردان و طبیعت گردان و وبلاگ نویسان۲۲۷۵۹۱۹۵۸ ریال معادل ۲۲ میلیون و ۷۶۰ هزار تومان بوده است که رقمی باور نکردنی بود و همه ما را شگفت زده کرد. کمک های مردمی در ۱۱ روستای منطقه ورزقان و هریس در قالب کالا و هم چنین سرویس های بهداشتی توزیع شد…
ارسال کمکهای گروهی طبیعت گردان به مناطق زلزله زده آذربایجان شرقی
چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
زمین لرزید، مردم داغدار شدند و تمام ایران دل نگران آذربایجان ایران زمین شد…
هر روز خبرهای ناخوشایندی از آذربایجان می رسید و با هرکسی که صحبت می کردم می خواست کاری بکند. اوضاع منطقه را از دوستان زنجانی و تبریزی که در آنجا حضور پیدا کرده بودند جویا می شدم و مانده بودم که چه کار می شود کرد؟
جمعآوری کمکها پیش از حضور در مناطق زلزلهزده
سه شنبه ۲۴ مردادماه ۹۰ یک فکر ساده به ذهنم رسید و آن پیشنهادی بود که به خوانندگان بلاگ و دوستان عزیزم دادم مبنی بر اختصاص دادن هزینه سفر هفته خود به مردم آذربایجان…
هم زمان آماده شدم برای سفری به مناطق زلزله زده و انتقال کمک ها به روستاهای دور افتاده؛ که این مهم با توجه به این که آمادگی کوهنوردی در مسیرهای صعب العبور را داشتیم و از طرفی قول همراهی تیمی از ماشین های دو دیفرانسیل از دوستان تبریزی به سرپرستی آقای نادر یابان قابل انجام بود.
خیلی زود و با گذشت تنها چند دقیقه از انتشار مطلب و ارسال ایمیل “دعوت برای کمک به مردم زلزله زده آذربایجان”، تلفن همراهم شروع به لرزش کرد… در طول کمتر از سه روز تا پیش از حرکت حدقل ۷ بار گوشی موبایلم شارژ خالی کرد!
با وجود جاده های نامناسب برخی روستاها، کمک های مردمی به دست مردم رسیده بود.
از دوستان قدیمی که بعد از سال ها صدایشان را می شنیدم تا عزیزانی که حتی نام خودشان را هم نمی گفتند و دوست داشتند ناشناس باقی بمانند! شما عزیزان که خود از خوانندگان بلاگ “ایران را بگردیم…” بودید و تعدادتان کم نبود و من با هر تلفن شرمنده مهر و محبت و عشق شما به میهن و هم نوع خود می شدم…
نیازسنجی اولیه و شروع خرید
روز پنج شنبه در قالب دو تیم جدا گانه راهی بازار شدیم. خانم ها برای خرید لباس و اجناس مرتبط با خانم ها و کودکان، و آقایان برای خرید سایر وسایل…
تا لحظاتی بعد از افطار هم در اطراف مولوی مشغول خرید بودیم و بار زدن آخرین ماشین و ارسال به محل بسته بندی وسایل در منزل یکی از دوستان در شهرک غرب.
تعداد زیادی از دوستان شبانه به ما پیوستند تا کار را شروع کنیم. با برگزاری جلسه هماهنگی و مشورت با یکدیگر، برنامه کاری روزهای آینده و شیوه بسته بندی وسایل مشخص شد و مقرر شد از صبح جمعه با حضور تعداد بیشتری از دوستان داوطلب، کار تفکیک کمک های غیر نقدی و بسته بندی آن ها و هم چنین ادامه خرید کالاهای موردنیاز انجام شود.
حضور دوستان مجازی که بی ریا و خالصانه برای کمک آمده بودند انرژی زا بود و باعث افتخار…
مرام نامه نانوشته ای داشتیم: هر کمک کوچکی ارزشمند است و باید به بهترین شکل آماده شود و به دست مردم آذربایجان برسد. هیچ وقت این را به این شکل نگفتم اما بچه ها دلسوزانه کار می کردند و نیازی به یادآوری نبود…
تعداد دوستانی که در کار بسته بندی مشارکت داشتند بسیار زیادتر از جمع همسفران آذربایجان بود و حتی خیلی ها را نمی شناختم!
یک لحظاتی خیلی دلم می خواست می نشستم و در کار بسته بندی مشارکت می کردم اما نشد.
شنیدن هر چند ساعت یکبار خبر منع ورود به منطقه نگرانم می کرد. بیم و امید از این که این همه تلاش به نتیجه خواهد نشست یا خیر؟!
چرا که الان دیگر من نبودم که دلم می خواست مستقیم با مردم ارتباط برقرار کنم و کمک ها رو به دستشون برسونم. مسولیت هر لحظه و با هر تماس تلفنی و هر کمک جدید بیشتر می شد و همه تاکید داشتند که این کمک ها بدون واسطه به دست مردم برسد.
ساعت به ساعت وضعیت مردم زلزله زده را از دوستان حاضر در منطقه جویا می شدم… نادر یابان، مهدی جمشیدیان، نفیسه محمدی، محمد صدقی، احسان بشیرگنجی، محسن سعیدزاده و دوستانی که از تهران با تیم های دیگر در ارتباط بودند…
لیست اقلام موردنیاز رو با هر تماس پالایش می کردم و اشتراکات را علامت می زدم…
پتو، چراغ والور، لباس گرم، لباس زیر مردانه و زنانه، لباس و پوشاک بچه، اسباب بازی، شوینده ها، کالاهای بهداشتی، نمک، چادر بزرگ، قابلمه و کتری، آقتابه، چراغ قوه و باطری اضافه، دمپایی، داروهای عمومی و …
به طور خلاصه هدف ما تامین وسایل گرمایشی، نیازهای اعلام شده، کالاهای بهداشتی حداقل ۳۰۰ خانوار روستایی و پوشاک اختصاصی ۲۰۰ خانم و آقا به طور مجزا بود که با تفکیک وظایف بین نفرات به صورت اختصاصی و مشاوره ای انجام شد.
وانت کمک های دوستان کوهنورد و طبیعت گرد من تبدیل شد به دو دستگاه خاور پر از کالا و مقدار زیادی وجه نقد که از سراسر ایران و حتی کشورهای دیگر (حداقل سه کمک نقدی از ایرانیان مقیم انگلیس و امریکا رو می دونم) جمع آوری شده بود…
و سرانجام جمعه شب یک دستگاه خاور ۵ تن با باری بیشتر از ظرفیت آن به همراه علی زرین آباد عزیز راهی تبریز شد و بقیه اجناس با یک دستگاه خاور کوچکتر صبح شنبه به همراه سه دستگاه خودروی سواری راهی تبریز شد.
ورود به مناطق زلزلهزده ورزقان و اهر در آذربایجان
با همکاری یکی از گروه های مردمی کمک رسانی حاضر در روستایی در نزدیکی ورزقان، وسایل به این انبار منتقل شد اما به دلیل این که انبار جا نداشت (حجم کمک های رسیده را خودتون تصور کنید) کار بسته بندی باید در فضای باز انجام می شد. از قضا آن شب ابرهای باران زا دست بردار نبودند و گاه و بیگاه خودی نشان می دادند. چند پس لرزه کوچک هم احساس شد!
تلاش بی وقفه همراهان و دوستان تبریزی که به ما پیوسته بودند و همینطور گروهی که میزبان ما بودند تا پاسی از شب ادامه داشت و خوشبختانه کالاها بسته بندی شده و به سوله ای دیگر منتقل شدند.
و با پایان کار بسته بندی و آماده شدن پکیج ها، خیلی زود همگی بیهوش شدیم.
سفر به روستاهای زلزله زده
صبح یکشنبه؛ من یه دستهبندی خیلی ساده و دمدستی از نیازهای مردم زلزله زده داشتم:
۱- نیازهای خوراکی و بهداشتی روزهای بعد از حادثه که نیازهای اولیه بودند.
۲- نیازهای ثانویه مانند سامان دادن سرویس های بهداشتی و حمام و وسایل گرمایشی
۳- اسکان موقت یا دائمی در ساختمان
چیزی که ما در بازدید از ۷ روستای منطقه ورزقان دیدیم این بود که نیازهای دسته اول تا حد بسیار زیادی تامین شده و حداقل در زمان حضور ما، منطقه از این بابت اشباع بود.
نیازهای دسته دوم در زمان حضور ما در منطقه به صورت نا هماهنگ و غیرمفید غالبا توسط نیروهای مردمی و خیرین تامین شده بود! به این معنی که در چند روستا تعداد زیادی کانکس سرویس بهداشتی آورده بودند اما آن ها را نصب نکرده بودند! و البته بیشتر روستاها حمام نداشتند. در روستای باجه باج که حمام نصب شده بود فکری برای فاضلاب آن نشده بود و فاضلاب کنار چادرها میآمد.
نیازهای دسته سوم هم که مطمئنا زمان بر بوده و از عهده مردم عادی چون ما خارج است.
روستاهایی که ما در آن ها حضور پیدا کردیم عبارت بودند از: دیبگلو، خلف انصار، چراغلو، مهترلو، هفدران، باجه باج و چوپانلار (همگی در مسیر تبریز-خواجه-سرند-ورزقان)
روستاهای کمک رسانی شده با آبی آسمانی و روستاهایی که در آن ها حمام نصب شده با آبی تیره مشخص شده اند.
کار انتقال و توزیع اجناس با سه دستگاه نیسان پاترول، یک دستگاه وانت، یک دستگاه کامیون و سه خودروی سواری و با حضور ۲۴ نفر انجام شد.
کالاهای آمادهشده را بار کردیم و قرار شد هر ماشین با مسول مربوطه بر اساس نیازسنجی که انجام میده به پخش کالاها اقدام کنه. وسایلی گرمایشی، بهداشتی، اختصاصی بانوان، پوشاک بچهها،اسباب بازی، داروها، پوشاک مجزا و …
با پایان یافتن توزیع کمک ها در این روستاها و با مشورتی که با دوستان همسفر داشتیم و با توجه به آن چه که در منطقه دیدیم، توزیع کامل کالاهایی که همراه آورده بودیم را متوقف کردیم و با فراهم کردن انباری مطمئن در منطقه، ادامه کار را به هفتههای بعد موکول کردیم. این زمان با هماهنگی بومیان منطقه و کسب اطلاع از آنها تعیین خواهد شد. (تقریبا نیمی از بستههای بهداشتی خانوار و هم چنین لباس های تفکیک شده موقتا انبار شد.)
بعد از سفر کمکرسانی
با توجه به مبلغ قابل توجهی وجه نقد که از کمک های مردمی جمع آوری شده بود، تصمیم گرفتیم که تامین نیازهای دستهی دوم هدف بعدی ما باشد.
اطلاع پیدا کردیم که تعداد قابل توجهی کانکس برای تامین حمام موقت، وارد منطقه شده است. از آن جایی که هدف نهایی تحویل هر چه سریعتر این سرویسها به مردم بود، با یکی از این گروهها به سرپرستی دکتر … (ایشون درخواست کردند که اسمشون برده نشه) که تعداد ۱۵ کانکس را در روستاها تامین کرده بودند همکاری خود را شروع کرده و قول تامین آبگرمکن و کار تاسسیات آن را دادیم.
خوشبختانه آبگرمکن توسط خیری دیگر تامین شد و روز چهارشنبه ۱ شهریورماه آقای نادر یابان نماینده گروه ما و ساکن تبریز، با خرید وسایل موردنیاز به همراه تاسیساتکار وارد مناطق موردنظر شدند. در طول سه روز کار تجهیز حمامها در روستاهای آق علیلو (۳ کانکس)، ینگجه (۴ کانکس)، قیزقاپان (۴ کانکس)، قرهدره (۲ کانکس) انجام شد و ۲ کانکس دیگر در روستای باجه باج در حال نصب است.
هم چنین برای خرید کانکس حمام برای روستای هفدران اعلام آمادگی شده و با تامین محل نصب و آماده شدن چاه فاضلاب آن در روزهای آینده این روستا نیز صاحب حمام خواهد شد.
به نقل از آقای نادر یابان (پس از نصب حمام ها): مردم از آمادهشدن حمام در روستای خود بسیار خوشحال بودند و وقتی به ایشان گفتم که مردم کمک کردند که این حمامها نصب شده بسیار تشکر کردند.
در سفر آذربایجان چه گذشت؟
در حدود ۲۴ ساعتی که ما در مناطق زلزله زده بودیم زمین حداقل ۴ بار لرزید که من و سایر دوستان ۲بار آن را به طور کامل حس کردیم. یکی از پسلرزهها صبح زود از خواب بیدارمون کرد و با وجودی که درون چادر و با فاصله از ساختمان خوابیده بودیم حسابی ما را ترساند. دیگری ظهر بود و ما تازه از بخش اول توزیع کمکها برگشته بودیم. لرزش زمین آنچنان بود که همه ما را از درون سوله به بیرون فراری داد.
وقتی خودم رو جای مردم این مناطق میذارم که بزرگترین و ویرانکنندهترین این لرزشها رو به چشم دیدن و همه چیزشون رو ازشون گرفته و هر روز کم و زیاد زمین زیر پا و بدتر از اون دست و دلشون رو میلرزونه بهشون حق میدم که نتونن از جاشون بلند بشن و شروع به ساختن بکنند.
درسته که به چشم ما، ساکنان این مناطق نشستند کنار به تماشای امداد رسانان و منتظرند ببینند دیگران چه میکنند اما این از روی تنبلی یا نخواستن آنها نیست. این مردم نیاز به محرک دارن. به نظر من کسانی که میرن برای کمک باید مردم محلی رو درگیر کار کنند. ما در بخشی از کمکون تلاش کردیم این اتفاق بیوفته.
با همفکریای که با دکتر … برای نصب کانکسهای سرویس بهداشتی و حمام داشتیم، به این نتیجه رسیدیم که از روستاییان بخواهیم جای نصب کانکس ها رو مشخص کنند. خودشان چاه فاضلاب را آماده کنند و در عوض ما قول میدهیم که کانکسها را برایشان بیاوریم و آنها را به طور کامل نصب و راه اندازی کنیم.
خیلی دلم می خواست که تو هر روستا وقتی وارد می شیم بتونیم سر فرصت بریم در تک تک چادرها و با ساکنینش صحبت کنیم، بهشون تسلیت بگیم و هدایای مردم رو با احترام تقدیمشون کنیم… روستای اول تا حدودی موفق شدیم این کار رو بکنیم اما بقیه روستاها نشد… عده ای از مردم اینقدر مضطرب و نگران آینده خود بودند که طاقت نمی آوردند و فرصت کمتری به ما می دادند… البته بودند عده ای هم که واقعا نیازمند بودند و هرگز جلو نمی آمدند…
در این میان مرد جوانی بود که کنار آتشی که درست کرده بود کتری گذاشته بود و آب جوش می آورد… با او هم صحبت شدم… خودش می گفت وضع مالی مون خوب بود، دو تا خونه داشتیم که یکیش کامل خراب شده و یکیش که نوساز بود رو نشونم داد که دیوارهاش کامل ترک برداشته بود، سه تا ماشین سواری داشتند که دو تاش از بین رفته بود و دیوار روش ریخته بود… اما تقدیر رو قبول کرده بود، تو ذهنش مرور می کرد که باید چه کار بکنه که دوباره زندگیش رو بسازه اما نگران بود… می گفت ما خونه مون رو می سازیم… “هر چی داریم و نداریم رو پول می کنم و یک ماهه خودم می سازمش اما این مردم نمی تونن”… نگران مردم روستاشون بود… می گفت مردم نمی تونن بسازن خونه هاشون رو… نمی دونم چی می شه…
در یکی از روستاها جوانی دیگر که سیاه بر تن کرده بود با رویی گشاده تسلیتمون رو پذیرفت. تعریف می کرد که خودش پدر و برادرش رو از زیر آوار در آورده بود اما وقتی که خیلی دیر شده بود… در طول اون چند دقیقه ای که باهاش صحبت کردم بارها و بارها ازمون تشکر کرد که تو روستاشون ایستادیم و به یادشون بودیم…
در روستایی دیگر پیرمردی بود که نه توان حرف زدن داشت و نه می شنید آن چه که ما می گوییم. نامش بشیر بود و سه تن از اعضای خانواده اش رو از دست داده بود اما غرورش حتی اجازه نمی داد برای اعلام نیازش جلو بیاد… با پرس و جو چادرش را پیدا کردم. گویا هیچ نیازی نداشت جز این که یک هموطن را در آغوش بکشد و شاید کمی آرام شود… صورت خشکیده و آفتاب خورده اش را بوسیدم و با تمام وجود در آغوش گرفتمش… خوب میفهمید حضور ما را و حس و حال همه آن هایی که به یادش بودند… بیشتر از هر کسی می فهمید محبت هموطنانش را… (خیلی سخته نوشتن از اون چیزهایی که نوشتنی نیست…)
آخرین خبر از منطقه: آخرین خبرها از مناطق زلزله زده حاکی از آن است که کار آوار برداری در بیشتر روستاها به خوبی پیش می رود. من هم مثل شما امیدوارم که کار هم چنان با سرعت ادامه پیدا کند و به درد نوسانات پروژه های عمرانی کشور دچار نشود!
این عکس ارسالی توسط آقای یابان میخکوبم کرد! این نگاه پرمعنا…
پی نوشت ۱: نکته بسیار جالب توجه سفر ما این بود که هیچ کدام از پانزده نفری که در این سفر برای یاری هموطنان ساکن استان آذربایجان شرقی رفته بودیم، ترکی بلد نبودیم! و این برای خود من بیشتر عجیب بود چرا که معمولا دوستان ترک زبان در برنامه های مختلف حضور دارند.
پی نوشت ۲: با یک حساب سر انگشتی به جرات می تونم بگم که حداقل ۱۵۰ نفر در این برنامه مشارکت داشتند اما از آن جایی که تعدادی از دوستان خیلی صریح اعلام کردند که نامی از آن ها برده نشود و شاید عده دیگری هم بر این عقیده باشند از آوردن نام خودداری کردم.
پی نوشت ۳: لطفا از ارسال کمک های نقدی و غیرنقدی جدید از طریق اینجانب خودداری فرمایید.
پی نوشت ۴: گزارش های تصویری دوستان همسفر رو در وبلاگ های زیر ببینید:
– سفر در طبیعت ایران – مجید اسکندری
– سفرهای پروانه – پروانه لشگری
پی نوشت مالی ۱: مجموع کمک های مالی جمع آوری شده از طریق فراخوان کوهنوردان و طبیعت گردان و وبلاگ نویسان ۲۲۷۵۹۱۹۵۸ ریال معادل ۲۲ میلیون و ۷۶۰ هزار تومان بوده است که رقمی باور نکردنی بود و همه ما را شگفت زده کرد. از این رقم ۷۳۱۰۸۴۵۸ ریال باقی مانده است که در سفر بعدی بسته به نیاز منطقه هزینه خواهد شد.
پی نوشت مالی ۲: از روز اول تصمیم بر این بود که همه جزئیات مالی ثبت شود و به صورت کاملا شفاف گزارش آن ارائه شود. تمام فاکتورهای موجود اسکن شده و فاکتورهای مربوط به تجهیز کانکس های حمام هنوز به دستم نرسیده که با رسیدن آن، اضافه می شود. فایل کامل تصاویر مربوط به فاکتورها را از اینجا دریافت نمایید.
پی نوشت مالی ۳: از آنجایی که بیشترین کمک های مالی نقدی به حساب اینجانب واریز شده، تصویر پرینت حساب اعلام شده برای کمک (در بازه زمانی دریافت کمک ها) را از اینجا و فایل ریز حساب همان بازه زمانی با توضیحات کامل ارسال کنندگان وجه را از اینجا دریافت نمایید.
پی نوشت مالی ۴: جدول لیست کالاهای خریداری شده، بخشی از هدایای غیر نقدی و هم چنین جدول ریز مبالغ هزینه شده را در این صفحه می توانید مشاهده کنید. (البته با توجه به حجم کار ممکن است برخی اجناس از قلم افتاده باشد که اجتناب ناپذیر است.)
پی نوشت مالی ۵: بخشی از کمک ها نیز از طریق خانم ها سولماز پروین، مریم نورایی نژاد، سحر سبقتی و آقای علی زمانی یکتا جمع آوری شده بود که به صلاحدید این عزیزان و با توجه به خواست اهداکنندگان، مصرف شده و بخشی از مبلغ (یک میلیون و هفتصدهزار تومان) که در اختیار آقای زمانی می باشد در سفر بعدی هزینه خواهد شد.
سپاس ۱: تشکر فراوان و ویژه از جناب آقای نادر باهر (یابان) که دو شب میهمانشان بودیم و همه جوره سنگ تمام گذاشتند. حضور دوستان تبریزی برای برقراری ارتباط مستقیم با مردم روستاها بسیار موثر بود.
سپاس ۲: ضمن سپاس فراوان از تمام دوستان بزرگواری که بنده و دوستانم را امین خود دانستند به اطلاع شما عزیزان می رسانم که از آن جایی که هدف اصلی همه ما تامین نیازهای مردم زلزله زده روستایی بوده است، و با توجه به پیش رو بودن شرایط سخت تر در مناطق زلزله زده آذربایجان، کمک های شما عزیزان در سفر بعدی و با توجه به نیازهای جدیدتر هزینه خواهد شد و قطعا گزارش آن به استحضار شما خواهد رسید.
سپاس ۳: خوشبختانه در تمام روستاها هلال احمر خوب عمل کرده بود و کم و بیش به روستاییان چادر رسانده بود. این طور که ساکنان می گفتند در دو روز اول به همه جا چادر رسیده است که با توجه به وسعت منطقه و پراکندگی روستاها نشان از سرعت خوب بچه های هلال احمر دارد که جا دارد به این عزیزان هم خسته نباشید بگوییم.
سپاس ۴: دست تک تک همراهان عزیزم رو می بوسم که خالصانه و با عشق راهی این سفر شدند:
اصغر بیات، سولماز پروین، داریوش روحانی، مریم نورائی نژاد، علی زرین آباد، مجید اسکندری، رضا عسکری، علی زمانی یکتا، علی باریکانی، میثم بابائی، پروانه لشگری، سحر سبقتی – فاطمه قلی زاده و هانی حاج ابولقاسمی.
صورتجلسه نهایی که در دقایق پایانی سفر آذربایجان امضاء شد.
آخرنوشت: اعتراف می کنم نوشتن این گزارش به اندازه حداقل ۷-۸ گزارش سفر وقت و انرژی برد چرا که وابستگی زیادی به نفرات مختلف داشت و هنوز هم آنچنان که دلم می خواست کامل نبود اما اگر می خواستم منتظر رسیدن اطلاعات و فایل های باقیمانده باشم فکر کنم یکی دوماهی زمان می برد!
عکس های گزارش از: علی زمانی یکتا، نادر یابان، مجید اسکندری و پروانه لشگری. (این سفر از معدود سفرهایی بود که دوربین به همراه نبردم!)
دوستت می دارم ای سرزمین مادری… این همه خوبی مردمانت را و این همه عشق به وجب به وجب این خاک را… سپاس هموطن من…
تاریخ تنظیم اولیه گزارش: ۴ شهریور ۹۱